اصل دیالکتیک در گفتمان اسلام سیاسی
دیالکتیک را باید به عنوان اصل پایهای سامان فکری شریعتی و از دالهای محوری گفتمان اسلام سیاسی او به شمار میرود که از سه بخش مینایی طرح هندسی مکتبش را بر پایه آن تبیین میکند. شریعتی در تبیین انسان شناسی مکتب اسلامیاش به شرح دیالکتیک در معنای اسلامی آن میپردازد و مدعی است که دیالکتیک مدنظر او ضرورتًا یک روش تحلیل مارکسیستی که اساسا یک الگوی مذهبی است.
وی با استفاده از روش دیالکتیک از انسان به عنوان جمع ضدین نام میبرد که در درون او روح خداوند به عنوان منشأ خیر، خوبی و آگاهی به مثابه تز و لجن بدیو به عنوان ماده اصلی آفرینش آدمی و نماد پستی و رکود و توقف مطلق به عنوان آنتی تز عمل می کنند و از سنتز آنها مخلوقی خداگونه به وجود میآید که از اراده و نبوغ خود برای ساختن بهشتی بر روی زمین استفاده میکند.
انسان به عنوان یک پدیده دیالکتیکی
شریعتی در روش دیالکتیک با اشاره به این دو قطب متضاد خدا، شیطان در درون انسان، جمع این دو تز و آنتیتز را به عنوان عامل ایجاد حرکت در سرشت و سرگذشت آدمی میداند که به صورت یک حرکت دیالکتیکی چیری تکاملی و مبارزه مداوم میان دو قطب متضاد از آن یاد میکند. از نظر او انسان به عنوان یک پدیده دیالکتیکی و به خاطر ساختمان شنوی متناقضی که دارد به صورت جبری در حرکت است. در واقع صحنه تضاد و جنگ خود انسان است، و این جنگ میان دو نیرو است که تکامل دائمی را در او شکل می دهد. شریعتی از راهی که انسان از لجن متعفن و بدبو تا خدا طی می کند را مذهب می نامد، از نظر او مذهب راه و وسیله است و نه هدف.
ترسیم آینده ای آزاد و رها با کمک دیالکتیک
شریعتی با ارائه یک تصور نامطلوب از شرایط موجود، ضمن توصیف فضای ، راه حل برون رفت را نیز ارائه می دهد و با تشویق به مرز گذاری میان خود و دیگری در قالب طبقه ی محکوم و حاکم میکوشد تا مبارزه در جامعه کنونی را از یک پشتوانه ی تاریخی و معتایی برخوردار کند. او هر چند تنها به برهم زدن شرایط موجود اکتفا نمیکند و می کوشد فضای جذاب و گیرایی از آینده نیز عرضه نماید.
در تبیین چگونگی ساخت امت با جامعه ایده آل شریعتی باید به بحث های مبسوطی که او پیرامون جامعه شناسی به عنوان یکی از ارکان مکتب اعتقادی خویش مطرح میکند رجوع کنیم. شریعتی رکن جامعه شناسی در مکتب را با کمک دیالکتیک و اصل تضاد شرح می دهد. از دیدگاه او جامعه نیز مانند تاریخ از دو طبقه هابیلی و قابیلی تشکیل شده است. او بدون در نظر گرفتن نیروهای تولید، معتقد بود که برخلاف مارکس که با در نظر گرفتن پنج مرحله در نظام تولیدی، همه را به عنوان زیر بنا در نظر می گیرد، ما با دو زیر بنا بیشتر مواجه نیستیم زیر بنای هابیلی با مالکیت جمعی و زیر بنای قابیلی یا مالکیت فردی و باقی آن ها را باید به عنوان روبنا در نظر گرفت.