روان پویشی
نظریه ی روان پویشی
فرويد بر اين باور بود كه روان پویشی شخصيت داراي سه مؤلفه است كه براي ايجاد مجموعه ي وسيعي از رفتارهاي انسان با هم تعامل مي كنند. اين سه جز كليت هاي فيزيكي در بدن نيستند، بلكه برچسب هايي خلاصه براي سه جنبه از عملكرد شخصيت به شمار مي روند. اين مؤلفه ها، بن ، من و فرامن ناميده مي شوند. نهاد از اصل لذت پيروي مي كند تصوري كه همه ي نيازها بايستي بلافاصله ارضا شوند و از تفكر فرايند اوليه (كه ابتدايي ، غريزي و جداي از واقعيت است ) استفاده مي كند.
من نهايتاً از بن پديدار مي شود، زيرا نهاد نمي تواند به گونه اي مؤثر با خواسته هاي جهان خارج برخورد كند. من از اصل واقعيت پيروي مي كند.تصويري كه رفتار بايستي واقعيت خارج را مدنظر بگيرد.و مراقب است كه تكانش هاي نهاد به شيوه اي واقع گرايانه و مناسب ارضا شود. من از تفكرفرايند ثانويه (مبتني بر واقعيت) استفاده مي كند. فرامن ، سومين مؤلفه شخصيت، تجسم ارزش هاي والدين و اجتماع است.
همين مؤلفه است كه تعيين مي كند كه چه چيز درست و چه چيز غلط است ، و بيشتر در پي تكامل است تا در پي لذت. الگوي دقيق قواعد در فرامن از نظام پاداش ها و تنبيه هايي كه والدين به كار مي برند سرچشمه مي گيرد. كودك براي جلب محبت و علاقه والدينش مي كوشد از آنچه والدينش آن را درست مي دانند متابعت كند. كودك براي اجتناب از درد، تنبيه ، و طرد شدن از آن چه كه والدينش آن را خطا مي دانند اجتناب مي كند. گرچه ساير مراجع قدرت نيز مي توانند تأثيري ثانويه بر رشد فرامن داشته باشند، فرويد معتقد است كه فرامن عمدتاً از والدين سرچشمه مي گيرد.
نظریه ی یادگیری
يادگيري، نگهداري و تغيير رفتار نابهنجار، درست مانند يادگيري رفتار عادي است و رفتار عادي را نيز مي توان يك سازگاري به حساب آورد كه از يك گذشته ي پر از تقويت ناشي شده است.
نظریه ی پدیدار شناختی
روان شناسان پديدارنگر معمولاً قبو ل ندارند كه رفتار را تكانه هاي ناهشيار (در نظريه هاي روان تحليل گري ) يا محرك هاي بروني (در رفتار گراي ي) كنترل مي كنند، و به جاي آن معتقدند كه ما بازيچه دست نيروهاي خارج از كنترل خود نيستيم ، بلكه اثرگذاراني هستيم كه مي توانيم سرنوشت خود را كنترل كنيم. از نظر راجرز، انسان ذاتاً ماهيتي مثبت دارد و مسير حركت او در مجموع به سوي خود شكوفايي ، رشد، و اجتماعي شدن است.
راجرز بر اين اعتقاد است :
« من همواره نسبت به ماهيت انسان خوش بين نيستم و كاملاً آگاهم كه در اثر حالات دفاعي و ترس هاي دروني ، افراد مي توانند به طور غيرقابل تصوري بي رحمانه ، وحشتناك ، تحول نايافته ، واپس رونده ، غير اجتماعي و آزاردهنده رفتار كنند. با وجود اين ، يكي از نيروبخش ترين و روح بخش ترين قسمت از تجربيات من كاركردن با اين افراد و كشف تمايلات بسيار مثبتي است كه در آن ها، مانند همه ي ما، در عميق ترين سطوح وجود دارد».
نظریه ی تحولی
براساس نظريه ي دلبستگي بالبي همه ی كودكان ، دلبستگي به مراقبت كننده راتشكيل مي دهند، اما كيفيت اين دلبستگي كاملاً متفاوت ازيكديگر است . كودكاني كه مراقبت كننده را حساس ، پاسخده و قابل دسترس مي يابند، به دليل برخورداري از عواطف ديگران ، خود را ارزشمند دانسته و اين توقع را به مشاركت كنندگان اجتماعي ديگر گسترش مي دهند. در مقابل ، كودكي كه مراقبت كننده را غيرقابل دسترس ، غيرقابل پيش بيني ، و غير پاسخ ده در مي يابد، اين انتظار را شكل مي دهد كه ديگران نيز قابل اعتماد و قابل دسترس نيستند.
مبانی نظری شادکامی
شادکامی یک پدیده کاملاً طبیعی است که پیدایش آن در همه انسان ها نمادهای یکسانی ندارد همچنین عوامل متعددی می توانند در پیدایش شادی دخالت داشته باشند.این عوامل می تواند مجموعه ای از عوامل بیرونی مثل رنگ، منطقه جغرافیایی،تغذیه و یا هر چیز دیگر باشد ویا نتیجه عوامل درونی و پیدیده های مربوط به روابط انسانی باشد.اما همه محققان معتقدند که روابط انسانی در پیدانش شادکامی مهم ترین نقش را ایفا می کند.