زبانشناسی یکی از علومی است که به دلیل ویژگیهای خاصش از ساختار در مطالعات خود استفاده نموده است. در حوزه زبان شناسی، ساختارگرایی به هر گونه مطالعه زبان که در چارچوب ساختار و نظام انجام پذیرد، اطلاع میشود.
پیش از پرداخت به این بحث، ضرورت دارد به تعریف زبان بپردازیم:
«زبان مجموعهای از نشانههاست. اگر مجموعه را به معنای گروهی از عناصر و آحاد پراکنده و نامرتبط بدانیم مسلماً به خطا رفتهایم، زیرا در زبان هیچ چیزی نیست که با جزء یا اجزای دیگر به نحوی از اتحاد مرتبط نباشد. مجموعه ی نشانههای زبان یک کل مرتبط و منضبط میسازد که یک یک عناصر سازندهی آن، بر طبق قواعد و اصول خاصی که در هر زبان با زبان دیگر تفاوت دارد، به یکدیگر وابسته و پیوستهاند. چندان که بعضی مدعی شدهاند که اگر یک جزء در هم بریزد و یا تغییر یابد دیگر اجزا به تبع آن در هم میریزند با تغییر مییابند. این مجموعهی متشکل از اجزای هبمسته را فردینان دوسوسور، بنیان گذار زبانشناسی جدید، ساختار مینامد.
پایهگذار ساختارگرایی
پایهگذار ساختارگرایی در زبانشناسی، فردینان دوسوسور بود. بنا به گفتهی بی یرویش، سوسور اصولی را که ساختار درون زبان را مشخص میکنند، به دو مقولهی اصلی تقسیم کرد که از آن زمان تاکنون در زبان شناسی به صورت سنت درآمده است: روابط همنشینی و روابط جانشینی، روابط همنشینی پیوند عناصر را در واژه و جملات توجیه میکند در حالی که روابط جانشینی را که برای توصیف همهی جنبههای زبان کارآمد بود، جانشین تقسیمبندی سنتی در توصیف زبان نمود.
سوسور
به عقیدهی سوسور زبان- زبانی که ما در زندگی روزمرهی خود از آن استفاده میکنیم- به عنوان یک شی در ذات خود مستقل و به همان نسبت دارای میزانی از واقعیت است و باید به عنوان یک سیستم مطالعه شود. به اعتقاد دوسوسور کلیهی عناصر زبان به یکدیگر پیوستهاند. دوسوسور نخستین کسی بود که ادعا کرد زبان مانند بازی شطرنج است. نظامی که در هر عنصرش بر مبنای ارتباط با یکدیگر عناصر توصیف میشود. اصرار و تاکید وی بر دقت و در هم تنیدگی ساختار زبان، آغازگر عصر زبان شناسی ساختاری شد. یعنی اینکه زبان نظامی است که از عناصر پیوسته تشکیل شده و مجموعهای از عناصر منفرد و گسسته نیست.
اهمیت
اهمیت کار دوسوسور در این نیست که نخستین بار زبان را دارای نظامی دانسته بلکه در این است که به خصوصیت وابستگی و پیوستگی اجزای این مجموعه اشاره کرده و آن را جزء مهمترین اوصاف ذاتی زبان شمرده است. به عقیدهی دوسوسور زبان دستگاه منسجمی است که در آن هر جزء به جزء دیگر بستگی دارد و ارزش هر واحد تابع وضع ترکیبی آن است. بر این اساس هیچ یک از اجزای زبان را نمیتوان مستقل از دیگر اجزا در نظر گرفت و بنابراین ماهیت یا تحول آن را نیز نمیتوان جداگاه بررسی کرد.
او اظهار داشت که «واحدها و اجزای زبان را میباید در نسبت با یکدیگر تعریف نمود و نه به طور مطلق و مستقل از یکدیگر». پس هر عنصری در زبان جایگاه ویژهی خود را در الگوی کلی آن دارد که میتواند با عناصر خاصی ترکیب شود و عناصر دیگر جانشین آن شوند. هر عنصر، جایگاه خاص خود را دارد و هویت آن از طریق سایر عناصر مشخص میشود. هیچ عنصری خارج از این الگو دارای اعتبار یا موجودیت نبوده و عناصر زبانی تنها به عنوان جزئی از کل شبکهی زبانی دارای اهمیت هستند.
ساختارگرایی در آمریکا
در آمریکا ساختارگرایی معنای محدودتری دارد و به روش بلوم فیلد در مطالعهی زبان که بر تقطیع و طبقهبندی پاره گفتار مبتنی است، دلالت میکند. زبانشناسی در آمریکا روندی متفاوت با اروپا را پیموده است. وجود زبانها و فرهنگهای سرخپوستی در امریکا، انگیزه نیرومندی بود که مردمشناسان و زبانشناسان را به بررسی و ثبت این زبانها و فرهنگها ترغیب نمود. زبانشناسان آمریکایی اوایل قرن بیستم را میتوان به دو گروه حساب میآوردند و گروه دوم زبان شناسائی بودند که مطالعه زبان را جزئی از مردم شناسی به حساب میاوردند و گروه دوم زبانشناسانی بودند که زبانشناسی را علمی مستقل تلقی میکردند.
در واقع همین گروه دوم مکتب ساختارگرایی آمریکایی را پایهریزی کردند. (دبیر و خائفی،در آمریکا اولین کسی که زبان را به طور مستقل مورد مطالعه قرار داد، لئو نارد بلومفیلد بود. بلومفیلد را میتوان بنیانگذار دستور ساختارگرایی آمریکا به شمار آورده و او را به حق پدر زبانشناسی ساختارگرایی آمریکا نامید. او در پرداختن به زبان شناسی ساختارگرا به شدت تحت تأثیر رفتارشناسی در روان شناسی و تجربه گرایی در فلسفه بود.
بلومفیلد
بلومفیلد از دو مفهوم بنیانی برای توصیف زبان شناسی استفاده نمود: آوا (حداقل صوت به عنوان واحدی از صداشناسی) و کلمهی جامد (کوچکترین واحد معنیدار لغوی در ساختار گرامر) بلوم فیلد نظریهی کلاسیک اینکه ساختار زبان، ساختار تفکر را نشان میدهد را رد نمود. او اعتقاد داشت که کلیهی ساختارهای زبانی را میتوان به وسیلهی فرآیندهای تحلیلی تشخیص داد . در این تحلیلها بلومفیلد با استفاده از آواها و کلمات جامد، هر واژه را به کوچکترین واحدهای آن تجزیه نموده و به وسیلهی ارتباط این واحدها در کلمه، ساختار هریک را مشخص مینمود. برای مثال هیچ ساختار در کلمات سگ، روباه و گرگ وجود ندارد که بتواند ارتباط بین معانی آنها را مشخص کند.
نوام چامسکی
براساس تئوری ساختارگرایی، نوام چامسکی در سال ۱۹۵۷ «تئوری زایشی زبان» را ارائه نمود. قوانین دستور زایشی، شامل توصیفات عینی از الگوهای دستور زبان زایشی، شامل توصیفات عینی از الگوهای دستوری است و نه دستورالعملهای ثابتی مثل اینکه هیچ جملهای با حرف اضافه تمام نمیشود. طبق شکل ساده شده این نگاه، جز اصلی هر جمله از ارتباط فعل و فاعل ساخته میشود.
ترکیب عناصر
عناصر برای کامل کردن ترکیب میتوانند حضور داشته باشند، اما در ساختار زبانشناسی آن نقش اساس ندارند.
او اعتقاد دارد برای داشتن ساختار نه تنها وجود مجموعهای از عناصر، که وجود یک دستور در نحوهی چیدمان آنها لازم است. به عبارتی یک جمله فقط از مجموعهی کلمات تشکیل نشده، بلکه ارتباطی که بین این کلمات وجود دارد و به جمله معنی میدهد نیز مورد نظر است. دانشجویی که یک زبان خارجی میآموزد از فرهنگ لغات فقط استفادهی مختصری میتاند بکند زیرا اضافه بر معنای لغات باید به معنای جمله نیز پی ببرد.
برای درک مفهوم ساختار در زبان به ارائه مثالی میپردازیم. به این جملهها توجه کنید:
او فریاد زد.
پسر فریاد زد.
پسری که افتاد، فریاد زد.
هریک از جملههای فوق، دارای ساختار یکسانی هستند که از یک فعل و فاعل تشکیل شده است.
تعداد واژههای یک جمله هیچگونه ارتباطی با ساختار آن ندارد. در حقیقت تا زمانی که تشخیص ندهیم که هر جمله دارای یک ساختار است، فهم آن برای ما غیر ممکن خواهد بود.
بنابر آنچه گفته شد ساختار در زبان شناسی به معنی قواعد و اصولی است که جایگاه هر عنصر در جمله را مشخص نموده و ضرورت وجود کلمات در جمله را مشخص مینماید. بر این اساس، ساختار در زبان شناسی با توجه به قواعد زبانی، کلمات هر جمله را به دستهایی مثل فعل، فاعل، قید، حرف اضافه و … تقسیم میشوند.
برخلاف جامعه شناسی، ساختار در زبان شناسی، مقیاس ندارد. بدین معنی که امکان دسته بندی عناصر جمله در دو سطح کلان و خرد وجود نداشته و کلیهی عناصر در یک سطح قار دارند. با این حال مفهوم دستهبندی ساختار در زبان شناسی نیز قابل مشاهده است.