رسالت عيسي مسیح
عیسی مسیح: وقتی به سن سي سالگي رسيد جبرئيل بر او نازل شد و خبر رسالتش را به او ابلاغ كرد، سپس از پروردگار خود انجيل را كه تصديق كننده ي تورات بود دريافت كرد و رسالتش آغاز گرديد. عيسي (ع) سعي كرد يهود را از انحراف و گمراهي به راه راست هدايت كند. در بين يهود گروهي منكر رستاخيز و قيامت بودند گروهي بنده ي زر و سيم و … در اين هنگام ستاره ي رسالت و خورشيد نبوت عيسي بدرخشيد و خدا او را فرستاد تا آنان را از ظلمت به سوي نور رهنمون گردد. اما مردم از عيسي (ع) معجزه اي خواستند تا رسالت او را تأييد و دعوت وي را تثبيت نمايند. خدا معجزه ي باهري به او عطا كرد چنانكه او پرنده اي از گل مي ساخت و در آن مي دميد و بلافاصله به اذن خدا پرنده جان مي گرفت، كور مادرزاد و مبتلايان به برص را شفا مي داد و مردگان را زنده مي كرد.
انعکاس معجزات عیسی در شعر شاعران
زنده كرده مردگان و شفاي بيماران و ياد كردن از حيواني به نام خر در سراسر اشعار شاعران منعكس است، چنانكه انوري مي گويد:
جرعه ي جام لبت پرده ي عيسي دريد نقطه ي نون خطت خامه ي آزر شكست
نسيم باد را اعجاز زنده كردن خاك ببرد آب همه معجزات عيسي را
آن را كه تب لرزه ي حرب تو بگيرد عيسي نتند بر تن او تار توان را
جز او به صنع كه آرد چو عيسي از دم جز او به لطف كه سازد چو موسي زعلق
مسیح در شعر ناصرخسرو
ناصر خسرو قبادياني مي گويد:
زنده به سخن بايد گشتنت از يراك مرده به سخن زنده همي كرد مسيحا
اي زنده شده به تو تن مردم مانا كه تو پور دخت عمراني
ترسا پسر خداي گفت او را از بي خرديّ خويش و ناداني
زيرا كه خبر نبود ترسا را از قدر بلند نفس انساني
بينا و زنده گشت زمين زيرا باد صبا فسون مسيحا شد
اگر مرده را زنده كردي مسيح چنان چون برين قول ايزد گواست
به يك دانه گندم در، اي هوشيار، مسيحت بسيار و بي منتهاست
مسیح در شعر مسعود سعد سلمان
مسعود سعد سلمان مي گويد:
عيسي مريم معجز دست موسي عمران
كاين به دم كرد مرده را زنده وان به كف كرد چوب را ثعبان
دشمنان را به عنف كامي كف دوستان را به لطف و شادي دم
جانستاني چو موسي عمران جان دهي همچو عيسي مريم
زهي در بزرگي جهان را شرف زهي از بزرگان زمان را خلف
نمايي به جود آنچه عيسي به دم نمايي به راي آنچه موسي به كف
به گاه بخشش مانند عيسي مريم به گاه كوشش مانند موسي عمران
مگر بودم دم جبرئيل باد صبا كه همچو عيسي مريم بزاد گل ز تراب
مسیح در شعر خیام نیشابوری
خيام نيشابوري مي گويد:
وقتست كه از سبزه جهان آرايند موسي دستان ز شاخ كف بنمايند
عيسي نفسان ز خاك بيرون آيند وز چشم سحاب چشمه ها بگشايند
اكنون كه جهان را به خوشي دسترسي است هر زنده دلي را سوي صحرا هوسي است
بر هر شاخي طلوع موسي دستي است در هر نفسي خروش عيسي نفسي است
مسیح در شعر ظهیرالدین فاریابی
ظهيرالدين فاريابي مي گويد:
اقبال تو هم ز بد و فطرت چون معجزه ي مسيح مريم
هرجا كه زده به عنف زخمي لطف تو بر او نهاده مرهم
گر سخن نغز آمد اقبال تو آورده ست از آنك عزّت عيسي است آنك اندر سم خر يافتند
هرجا از حوادث گردون جراحت است آنرا ز برو لطف تو صدگونه مرهم است
بنمود خنجر تو در احياي ملك و دين آن خاصيت كه در دم عيسي مريم است
مسیح در شعر امیر معزی
امير معزي مي گويد:
كف رادش همي ماند دم عيسي مريم را دل پاكش همي ماند كف موسي عمران را
آرد گه انعام و برد گاه عداوت جان در تن احباب و روان از تن اعدا
كلكي به جهان در كه شنيدست كه آن كلك گاهي ملك الموت بود گاه مسيحا
هميشه تا كه امامان خبر دهند همي هم از مسيح دعا و هم از كليم عصا
ز تو عصا و قلم جاودانه معجز باد چو از كليم عصا و چو از مسيح دعا
كلك تو در مرتبت چو مهر سليمان دست تو در معجزه چو باد مسيحا
مسیح در شعر سنایی
سنايي مي گويد:
به صاحب دولتي پيوند، اگر نامي همي جويي كه از يك چاكري عيسي چنان معروف شد يلدا
چون دم عيسي چليپا شد، اكنون بلبلان بهر انگليون سراييدن به ترسايي شدند
مهره ي گردن خر دجال از پي عقد، بر مسيح مبند!