صفات قهر و لطف در عرفان اسلامی
در جهان بینی عارفان لطیفه ای هست که به منزله شاخص این طایفه رخ مینماید و آنها را از دیگر طوایف مسلمان (مثل فیلسوفان، متکلّمان، زاهدان و غیر از ایشان) متمایز میکند. خداشناسی و حق پرستی عارفان با دل وجانشان پیوند خورده است. ایشان خدایی را میپرستند که دوستش دارند و او نیز ایشان را برای دوستی برگزیده است(یُحِبُهُم و یُحِبُونه) . به بیان دیگر، حب الهی از مبانی اصلی اندیشه و سلوک عارفان در تاریخ عرفان و تصوف اسلامی است و بدون آن نمیتوان از عرفان تصوری پیدا کرد. نکته مهم این است که حب با تجلیّ پیوندی اساسی دارد؛ زیرا حب الهی به واسطة تجلّی خداوند بر عالم هستی ارزانی میشود و در عین حال، حّب بندگان به خداوند را موجب میگردد.
وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَاَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ اِنَ اللَّهَ واسِعٌ عليمٌ.« و مشرق و مغرب از آنِ خداست؛ پس به هر سو رو كنيد، خدا آنجاست . براستى كه خداوند گشايشگر و دانا است.»
مولانا می فرماید:
چون محمد پاک شد زین نار و دود هرکجا رو کرد وجه الله بود
شش جهت عالم همه اکرام اوست هرطرف که بنگری اعلام اوست
تجلّی حق دو گونه است: جمالی و جلالی.صفات جمال به لطف، رضا و رحمت او متعلقاند و صفات جلال با قهر و غضب و نقمت وی ارتباط دارند. به این ترتیب ، نامهایی مانند جمیل، لطیف، انیس و رحیم، نامهای جمال خداوند هستند و از لطف و رحمت حق حکایت میکنند. در عین حال، نامهای جلیل، قهّار، منتقم، جبار و امثال آنها نیز نامهای جلال هستند و بر قهر و غضب خداوند دلالت دارند. «اگر عارف ِمحب از تجلّی جمالی بهره مند شود، به لطف و انس و حسن خداوند راه میبرد و اگر از تجلّی جلالی برخوردار شود، عزت و شوکت و هیبت و جبروت خداوند پیش چشم او میآید.».
اگر عرفان را معرفت به ذات خدا به اعتبار اسما و صفات او بدانیم، موضوع جلال و جمال به بحث معرفت پذیری یا معرفت ناپذیری خدا ربط پیدا می کند .خداوند به سبب جلالش از ادراک بشری محجوب است۴ اما، وجه جمالی حق، که حاکی از ظهور او بر خلق است، وجه معرفت پذیر اوست. ابوطالب مکی۵ آورده که خداوند به حضرت داوود علیه السلام فرمود:« مرا نزد خلق به حسن جمیل(جمال) یاد کن زیرا خلق، مرا به غیر از این نمیشناسند.»
ابن عربی
به گفته ابن عربی، جلال خدا امری است که به خود او باز میگردد و مانع از آن میشود که به او معرفت بیابیم و جمال امری است که از سوی خدا به ما باز میگردد و معرفت و مشاهدات و احوال را به ما عطا میکند. به گفته ی وی، حتی قرآن نیز شامل جلال جمال و جمال است و به جلال مطلق الاهی راهی نیست، زیرا آن جا مقام انفراد و یگانگی حق است.به طور کلی در مکتب ابن عربی، وجود، دایر بر تقابل اسمای جلالی و جمالی است. به این معنا که تقابل اسمای جلال و جمال به عالم نیز تسری یافته است و این تقابل خود را در کتابهای آسمانی نیز نشان میدهد، چنان که در برابر هر آیهای از قرآن، که متضمن رحمت است آیهای هست که در بر دارنده نقمت است.
این حقیقت که خدا رحمان و قهار است می طلبد هم بهشت وجود داشته باشد و هم دوزخ، بر همین اساس، بهشت از اسمای جمالی و جهنم از اسمای جلالی است. از دیدگاه روان شناختی نیز همة حالات و مقاماتی که برای عارف پیش میآید و همة دگر گوني هايي که در جان و روان او روی میدهد، همه پی آمد جلوههای گوناگون جمال و جلال است. و از آنجا که جلال – چنان که پیش تر یاد شد – با قهر، خشم، گرفت، گیر و کیفر سر و کار دارد، و جمال با لطف، مهر، نواخت و نوازش در پیوند است، تجلی هر یک از آنها احوال روانی دیگرسانی برای عارف پیش میآورد .
انس، بسط، رجا
برای نمونه آنچه را عارفان انس، بسط، رجا خوانده اند، همه پی آمد تجلیهای جمالیاند؛ و آنچه را خوف، قبض، هیبت نامیدهاند همه پی آمد تجلیهای جلالیاند. از این روست که هجویری دربارة انس و هیبت چنین می نویسد:
«بدان – اسعدک الله – که انس و هیبت دو حالت است از احوال صعالیک طریق حق، و آن آن است که چون حق – تعالی- به دل بنده تجلّی کند به شاهد جلال، نصیب وی اندر آن هیبت بود؛ باز چون به دل بنده تجلّی کند به شاهد جمال نصیب وی اندر آن انس باشد، تا اهل هیبت از جلالش بر تعب باشند و اهل انس از جمالش بر طرب.
تجلیات خداوند
خداوند با تجلیات گوناگون خود احوال گوناگونی را در آدمی پدید میآورد. گویا آدمی مهرهای در دست اوست و او این مهره را هر گونه که میخواهد و میشاید و می باید، میچرخاند و میگرداند. نکته ای که هم آیاتی از این دست را پشتوانه دارد:« تُعِزُّ مَن تَشَاءُ»، «تُذِلُّ مَن تَشَاءُ» ،« یَهدی مَن یَشاءُ»،«یُضِلُّ مَن یَشاءُ» ، «یُعَذَّبُ مَن یَشاءُ» ، «یَرحَمُ مَن یَشاءُ» ، «یَفعَلُ ما یریُد»،«یحَکُمُ ما یُرید»، و هم آشکارا در این سخن پیامبر(ص)آمده است:
«قلبُ المومنِ بَینَ اِصبعَیَن مِن اَصابِعِ الرحمن یُقَلَّبُهُ کیفَ یَشاءُ. دل مومن میان دو انگشت از انگشت هاي خداست و او آن راه هرگونه بخواهد میگرداند» و این انگشتان، انگشتان همان دو دست جلال و جمالاند زیرا افعال ذات حق بدین دو صفت تمام میشود و شوون ذات ربوبی با این دو صفت ظهور مییابدکه در آیة «وَ ما منَعَکَ اَن تَسجُدَ لِما خَلقَتُ بَیِدَیَّ: ای ابلیس چه مانع شد که سجده نکردی به موجودی که او را به دو دست خویش آفریدم» (یعنی به صفات جلالیه و جمالیه متصف ساختم).
عرفان ابن عربی
از آنجا که در عرفان(ابن عربی و پیروان او) عالَم و عالَمیان، مظاهر صفات و اسمای الهی هستند و هر حقیقتی از حقایق کلی تحت تربیت اسمی از اسماء است و به یک معنا حتی حقایق جزئی عالم هم صفات حق تعالی است؛ لذا بحث اسماء و صفات در عرفان از اهمیت ویژهای برخوردار است و ابن عربی، علم به آن را از معارف مخصوص عارفان به شمار میآورد. علاوه بر آن، نه تنها در عرفان ابن عربی بلکه به طور کلی در حکمت اسلامی بسیار با اهمیت است. در کتاب اسماء و صفات حق نویسنده عقیده دارد اسمایی که خداوند به آدم آموخت « عَلّمََ آدمُ الاسماءَ کُلها) همان اسمای الهی است و چون انسان مظهر کامل صفات حق است می تواند آینه وار همه آنها را منعکس کند.
ذات و صفت
معمولاً در مورد ماسوای حق تعالی، آنچه را که قائم به خود است، ذات؛ و آنچه را که قائم به غیر است از قبیل حیات، علم، قدرت و امثال آنها، صفت میگویند. لفظی را که بر ذات، بدون صفتی از صفات مانند مرد ، زن و یا به صفت بدون ذاتی از ذوات مانند لفظ، حیات، علم و قدرت دلالت مینماید، اسم میخوانند و لفظی را که به ذات به اعتبار اتصافش به صفت دلالت میکند مانند حی، عالم و قادر، آن را صفت مینامند. بنابراین در معنا، ذات و صفت و در لفظ، اسم و صفت در برابر یکدیگر قرار دارند. عده زیادی نیز مثل معتزله و شیعه صفات الهی را عین ذات او میدانند.اما در خصوص حق تعالی اصطلاح این گونه نیست. زیرا به لفظی که تنها به صفت دلالت میکند بدون ملاحظه ذات امثال حیات و علم و اراده صفت میگویند.
در صورتی که در مورد غیر حق تعالی شأنه این الفاظ را اسماء مینامند. نهایت اسم معنا و معانی آنها را در مقابل ذوات، صفات میگویند. و لفظی را که بر ذات حق تعالی به اعتبار اتصافش به صفتی از صفات دلالت میکند از قبیل حی، عالم و قادر، اسم میگویند در حالی که در مورد غیر حق تبارک و تعالی آنها را صفات مینامند. بنابراین اسم و صفت در خصوص حق تعالی مترادف نیست همان طور که در مورد غیر حق تعالی مترادف نبود.
صفات حق
جمهور عارفان از جمله ابن عربی و اکثر تابعان و شارحان، این اصطلاح را دربارة حق تعالی پذیرفته و در آثار و اقوالشان به کار برده اند.ایشان از صفات حق به عبارتی گوناگون که در معنا واحد می نماید از قبیل احکام ذات حق، نسبت و اضافات، معانی و اعتبارات، تعینات آن ذات، تعبیر آوردهاند؛ و اسم در صورتي تحقق می یابد که ذات حق متصف به صفتی از صفات گردد و در ضمن افزوده اند: الفاظی که به اسماء دلالت میکند همچون الفاظ حی، عالم، قادر ، بصیر و رحمن که در زبان تازی به ذات حق متصف به حیات ، علم ، قدرت، بصر و رحمت است دلالت دارد، اسماء حق هستند نه حقیقت آنها،
چنانکه ابن عربی در «فتوحات مکیه» در جایی که راجع به اسماء الهی سخن میگوید، مینویسد: اسماء حق مثل حی، قادر، عالم و مرید به ذاتی اطلاق میشود که به صفت حیات، قدرت، علم و اراده موصوف باشد. داوود قیصری در مقدمه«شرح فصوص قیصری»گوید: «ذات حق با اتصاف به صفتی از صفاتش و با اعتبار تجلی از تجلياتش اسم نامیده می شود. مثلاً: رحمن به ذاتی دلالت میکند که او را صفت رحمت است، قهار به ذاتی که او را صفت قهر است و این اسماء ملفوظ اسماس اسماء هستند.»