دیدگاه فلسفی مولوی
مولانا: نگرش فلسفی مولوی، بسیار عمیق و گسترده است. وی به تمام مسایل و مقوله های فلسفی، درک درست و منطقی داشته و همه چیز را زیر و رو میکند و میرود تا به حقیقت آن پبرد. او بر مهمترین و پیچیده ترین مسایل فلسفه درنگ کرده است، چنانچه مسأله جبر را یک حقیقت دانسته که میفرماید:
نقش باشد نقاش و قلم
عاجز و بسته چو کودک در شکم
پیش قدرت خلق جمله بارگه
عاجزان چو پیش سوزن کارگه
گاه نقش دیو و گه آدم کند
گاه نقش شادی و گه غم کند
و اختیار را مجازی و اعتباری میداند:
این نه جبر است معنی جباریست
ذکر جباری برای زاریست
زاری ما شد دلیل اضطرار
خجلت ما شد دلیل اختیار
گر نبودی اختیار این شرم چیست
وین دریغ و خجلت و آزرم چیست
انسان و جهان از منظر مولوی
مولوی با انسان و جهان دو برخورد منطقی داشته و تضاد را در ذات و ماهیت اشیاء میبیند و درک و شناخت از اشیاء و پدیده ها را وابسته به نسبت متقابلی که با هم دارند میداند و میفرماید:
به جبر جمله اضداد را مقابله کرد
خمش، که فکر در اشکست زین عجایبها:
ویا این جهان جنگ است چون کل بنگری
ذره ذره همچو دین با کافری
این یکی ذره همی پرد به چپ
و آن دگر سوی یمین اندر طلب
و مرگ از دید او زایش دو بارهای است در فاز بلندتر که انسان پا به عرصه جاودانگی میگذارد.
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد…
فلسفه عرفانی مولانا
مولوی با فلسفه عرفانی خود مساله پیبردن به حقیقت وجود حق را در صفحه تفکر انسانی بر پایه گفتههای تمثیلی به بهترین وجه ترسیم کرد. به این نسبت هگل فیلسوف آلمانی با آشنایی که از جهان اندیشه و عرفان مولوی داشت، او را “روح برتر” نامید، و اینکه زبان شعر مولوی؛ زبان عشق، صداقت و رهایی از تنگای تصنعات لفظی، تشریفات و پیچیدگیهاست و در آن واژگان خود را آزاد و بیآلایش میبساود؛ گویند شاعر برجسته آلمان، مولوی را شاعر”روح و خدا” نامید.
غربیان هفت شهر عشق الله را گشتند و ما هنوز در خم پس کوچه های خیالات و اوهامات آیات و روایات و احدایث و تفاسیر قطور و بی محتوای آنها به سر می بریم.
خداوند متعال در همین عالم مادی و در کلیه عوالم بیشمار مادی در پهنه بینهایت و بیکرانی هستی خویش در لحظه حال و در عین واحد هم ظهور در قالب واقعیت عینی است و هم حضور واقعیت محض و غیبی دارد . بخش محدود و ناچیز اول ، در تمامی لحظات طول عمر با حواس پنجگانه قابل دریافت اند و بخش وسیع دوم، تنها از طریق فهم و عقل بیدار شده و آگاه و با بصیرت بیدار دل و باطن قابل دریافت و درک. در این تجربه عرفانی که برای هرفرد انسانی قابل حصول می باشد، به یک نکته حساس باید توجه داشته باشیم و آن اینکه؛ بخش واقعیت محض و غیبی جدا از واقعیت و در ورای آن بصورت ماوراء طبیعه قرار ندارد بلکه بصورت قوای محض؛ امکانات بالقوه و الگوهای ثابت و بیشمار در بطن و پیکره خمیر مایه واقعیت عینی موجود است و مشمول حال گذر زمان و تغییر و تحول و تکامل نمی باشد و دارای یک مکان ویژه و معین نیست. اما در فضای سه بعدی طبیعت و کیهان و در بستر زمان بهمراه واقعیت به سوی آینده در حرکت است. این حرکت بسوی تولد یافتن ؛ به ظهور رسیدن و به فعلیت در آمدن می باشد. بعد از اینکه یک جزء از آن تولد یافت و به ظهور رسید، آنگاه آن جزء دارای زمان و مکان و نام خاص و ویژه خویش خواهد گردید و مشمول حال تغییر و تحول و تکامل و گذر زمان و زوال و مرگ خواهد شد. پس از مرگ، آن موجود دوباره به قوه محض ؛ امکان بالقوه و الگوی ثابت تبدیل خواهد شد و در بستر زمان بهمراه واقعیت به سوی آینده و تولد و ظهور و به فعلیت در آمدن مجدد، حرکت داده خواهد شد. مثال :
یک فرد انسانی قرار است که ۷۰ سال آینده پا به عرصه وجود بگذارد. نام و مشخصات و شرایط و مقتضیات و زمان و مکان پیدایش او در لوح محفوظ، به زبان علمی در مفاد طرح مطلق خلقت و آفرینش از پیش تعیین گردیده و مشمول حال فیض موجودیت گردیده است. حال سوال این است: این فرد در حال حاضر کجا می باشد ؟ طبق بینش حکیمان و عارفان دینی ، مسالح ساختاری کالبد آن فرد در عالم ناسوت یا عالم مادی و در این طبیعت می باشد و نفس او در عالم نفسانیات و عقل او در عالم عقل و طرح او در عالم امر و لاهوت. حال سعی کنید روش پیدایش آن فرد را در ۷۰ سال آینده در لحظه بسته شدن نطفه در رحم مادر آسیایی یا آفریقایی یا اروپایی و یا آمریکایی و یا هر منطقه ای دیگر از دیدگاه حکیمان و عارفان دینی تبیین نمائید. چگونه از عالم امر به عالم عقل و از عالم عقل به عالم نفس و از عالم نفس به عالم طبیعت این خبر و پیام و انتقال صورت میگیرد ؟ آیا عقل جزئی او از مرکزیت عالم عقل دستور دریافت میکند که آماده سفر نزولی شود و به عالم نفس نزول یابد و در آنجا طبق آدرس ، نفس جزئی خودرا پیدا کند و هردو بهمراه همدیگر و احیانا با هدایت و راهنمایی و همرایی یکی دوتا از ملائک به عالم ناسوت نزول یابند و طبق آدرس مادر اورا پیدا کنند و در حین بسته شدن نطفه به آن تعلق یابند ؟ حداقل تفننی هم که شده به این موضوع بیاندیشیم و ببینم که آیا حکیمان و عارفان تصور روشن و حقیقی از خداوند و حکمت الهی دارند یا علوم طبیعی و تجربی ؟