چهره گرشاسب در متون کهن
گرشاسب سام نریمان شخصیت اسطوره ای هند و ایرانی است که نامش در نامۀ اوستا و در منظومه های حماسی هند باستان آمده است. این پهلوان بزرگ که از زبان خود او در گرشاسب نامه نقل شده” مرا ایزد از بهر جنگ آفرید”،تجسمی است از آرمان پهلوانی دوران هند و ایرانی. نمودگاری است از مردی و مردانگی و سترگی، بازو به ستبری شانه هیون، نیرو فزونتر از زور صد پیل و دریای نیل، ریش انبوه و گیسو افشان، یلی که در یک نشست پانزده اسب را میکشد و میخورد. می از جام ده منی مینوشد و به هرگامی فاصله هزار گام را می جهد. درازای نیزه اش سی رش است و سنگینی گرزش هزار من.
یلی بد که جستی ز تیغش گـریغ به دریــــا درون موج و بربار میغ
زدی دست پیل دوان را دو پــای گرفتی فرو داشتی هم به جـــای
تثلیث حماسی گرشاسب و سام و نریمان
در سیر تحول و تطور تاریخی حماسۀ ملی ایران بیشترین اعمال گرشاسب را به سام نریمان که نبیره گرشاسب معرفی شده است، نسبت داده اند. نکته ای که در مورد شخصیت گرشاسب درخور توجه است، موضوع تثلیث حماسی گرشاسب و نریمان و سام است که در منابع متأخر اغلب از آنان به صورت سه شخصیت جدا و مستقل یاد شده است. ولی درحقیقت هرسه از اصل اساطیری واحدی به وجود آمده اند بدین معنی که پهلوانی یگانه که در اوستا نام او گرشاسب و لقب دایمی او naire- manah (نرمنش، دلیر) و نام خاندانش سامَ- sama- ذکر شده است در جریان تکوین و تطور تدریجی سنت های حماسی ایران، کسر و پراکندگی هویت یافته و به صورت سه پهلوان جداگانه و مستقل -گرشاسب، نریمان و سام- که خویشاوند یکدیگرند درآمده اند. ( گرشاسب پدر نریمان و نریمان پدر سام).
پایان کار گرشاسب در اوستا
گرشاسب در آیین مزدیسنا، در شمار جاودانان است و از یاوران سوشیانس محسوب میشود. وی تا روز رستاخیز باید زنده بماند، اما به سبب گناهی که مرتکب شده موهبت جاودانگی اش را از دست داده و به خواب عمیق فرو رفته است. در اساطیر ایرانی بزرگانی همچون جمشید، فریدون و کیکاووس نیز در شمار جاودانان بوده اند، اما به سبب گناهی که از آنان سرزده جاودانگی خود را ازدست داده اند و مرگ نصیبشان شده است. اینکه فریدون،جمشید و کیکاووس با از دست دادن جاودانگی شان میمیرند، اما گرشاسب فقط به خواب عمیق فرو میرود، به دلیل نقش ویژه ای است که وی در پایان جهان ایفا میکند. او نباید بمیرد، زیرا اگر او نباشد فرشگردی هم نخواهد بود.
گرشاسب و نقش او در آخرالزمان
طبق روایات اساطیری هنگامی که فریدون برضحاک (اژی دهاک) پیروز میشود، او را در دماوند به بند میکشد، اما او را نمی کشد. بنابر روایتی اورمزد او را از این کار باز میدارد و به او هشدار میدهد که ضحاک را که بدنش پر از جانوران زیانکار است، نکشد زیرا در غیراین صورت همۀ جهان را جانوران موذی در بر می گیرد. ضحاک ماه خود را از بند رها میکند. او که تا این زمان درکوه دماوند در زنجیر بوده و تندیسی از فریدون فرا رویش ایستاده بود، جرأت فرار نداشت. اما به محض اینکه به وسیلۀ یکی از یاران پلشتی از این موضوع مطلع میشود، خود را از بند می گسلاند و به جهانیان میتازد و تباهی ها به بار می آورد.
ظهور گرشاسب در آخرالزمان
درپایان این هزاره، آخرین جانشین زرتشت یعنی سوشیانس ظهور میکند و به گرشاسب که در خوابی عمیق فرو رفته، حیاتی دوباره میبخشد تا او را در فرشگرد یاری کند. گرشاسب برمیخیزد و با گرز گاو سارش ضحاک را می کشد…